برادر ! از نوع پاستوریزه !!

داداشه امروز با کلی خجالت و لپای سرخ !! اومده به مامانِ میگه : مامان من میخوام چند تا جزوه بدم به این خانوم همکاره سابق ! با من میای؟!

مامان : من واسه چی بیام ؟ خودت برو بده !

داداش : نه من روم نمیشه ! تو ام بیا !!

مامان : برو تا یاد بگیری !

داداش : مااااماااان بیا دیگه !!

مامان : بروووووووووو دیگه !!

 

** این داداشه ۲۹ سالشه !! با هر دختری حرف میزنه پشت گوشاش قرمز میشه !! 

***نمیدونم منو تو بیمارستان عوض کردن یا اونو ! اون همیشه مودب و سر به زیر و درس خون بوده ! من دقیقا ۱۸۰ درجه بر عکس!!

****واقعا دوسِش دارم


پ . ن : این روزا رو یادت باشه یه وقت نگی نگفتی ! اون روزا دور نیست که به یاده من بازم نیوفتی...

 

وقتی بچه بودم !!

بچه که بودم فکر میکردم شطرنج خیلی بازیه خنده داریه !! خیلی دوست داشتم بازی کنم !

یادمه بابام یه دوستی داشت که میومد خونه ما با هم شطرنج بازی میکردن ! همیشه بابام از وسطای بازی شروع میکرد غش غش خندیدن !! خلاصه کلی خوش خوشانش بود وقتی با این دوستش بازی میکرد !!

** این دوست بابام میگفت شاه بخوره عیب نداره ، اگه شاه بمیره که مملکت تعطیل نمیشه !! خلاصه کیش و مات و این حرفارم قبول نداشت اینقدر بازی میکرد ! که همه مهره هاش بخوره!!! بابای ما هم این بنده خدا رو اُسکل میکرد کلی میخندید !!

 

god knows!

 

داشتم فکر میکردم که اگه با اولین خواستگارم ! ازدواج کرده بودم الان احتمالا دو تا بچه قد و نیم قدر دورم بودن ! و هر شب تا صبح تو نت پلاس نبودم ! نه شکست عشقی می خوردم ! نه فرنچ کیس رو تجربه میکردم ! نه در به در دنبال کار میگشتم !! نه زور میزدم محض رضای خدا دو کیلو چاق بشم !!

الان احتمالا دغدغه هام عوض کردن پوشک بچه بود و شام و ناهار درست کردن واسه آقامون !!!!

حالا چی شد که داشتم به این چیزا فکر میکردم ؟!!!

ــ امروز یکی از دوستای دوره دبیرستانمو دیدم که بچه دومشُ باردار بود !! البته یادمه از دوران طفولیت ! با شوهرش دوست بودن تا دیپلم گرفت ازدواج کردن !!


--  کســی می دونه  چرا همه ما دقیقا همونی شدیم که نمی خواستیم ! و تازه همه داریم وانمود می کنیم اونی هستیم که نیستیم !

 


**دریغ از ۱ گرم اضاف وزن ! بعد این همه باشگاه رفتن و بستی و شکلات و آبجو خوردن !(البته منظورم بدون الکل بودا !! ) دچاره یاس فلسفی شدم !!!

 

الکی!!

آیا لزومی هست برای نوشتن ؟! ساعته ۴ صبح با خمیازه ! و انگشت شصت له شده لای در ماشین؟!

 

** نمی دونم این روزا چرا همه وانمود میکنن چیزی هستن که نیستن؟! 

***تازگیا احساس حماقت میکنم !!


از ساعت ۱ شبه تا الان توی وبلاگ صدف دارم همه لینکاشو نیگا میکنم !

 

؟!

باز هم انواع اقسام تجویزات مادربزرگ ، از نوع گیاهی و شیمیایی !! موثر واقع شد !

این حساسیت لعنتی دست بردار نیست!

** گاهی فکر می کنم باید مطب بزنیم برای این مادربزرگ جان !!

 این روزها که همه دکتر میشوند ، شاید ، ما هم یه مدرک دکتری بگیریم از آکسفورد برای مادر بزرگ جان ، استعدادشان در حال حروم شدنه!!

 

***باز هم یه دسته گل ؟! بدون آدرس ؟! بدون نشون ؟!

یک فروند خاطر خواهِ بی نام و نشون ؟!؟!؟!؟یا آدرس اشتباهی؟!

بسه دیگه بابا!!!!!!!

خسته شدم این روزا از اخبار !! از تلوزیون ! از ماهواره ! از اینترنت ! از وبلاگ !!

بابا بســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه دیگه گوره پدره همشون . همشون از یه قماشن .

یه روز یکیو اینقدر بزرگ می کنیم که بشه قهرمان ملی میریم براش جون میدیم...۴ روز دیگه همون آدمو میبندیم به باده فحش و انتقاد !

کلاً ما زود جو گیر می شیم . زیادی احساساتی هستیم. هر کی بیاد رییس بشه فرق نمیکنه ! دموکراسی محقق نمیشه !!

بابا به خدا هیچی ارزش جونه آدمو نداره !!

**** حالا بیاین هی فحش بدین !!!!!!!!!!!

ما می توانیم !

 

این روز ها به مددِ کولر و این سینوسهای لعنتی و البته اعصاب خوردی ، از نعمت سر درد و بیخوابی آن هم به طور مداوم بر خورداریم !!

 

**این روزها در راستای جستجو برای کار : گشتم نبود ! نگرد نیست!!

شاید ما هم بریم توی زیر زمین اورانیوم غنی کنیم . درآمدش هم خوبه !! ما می توانیم !!!

 ---------------------------------------

امشب به خیلی از دوستای قدیمی سر زدم . البته الان ساعت ۴ صبحه!!