گریه میکنه زار زاااااااااااااار !! برام از عشقش میگه ! عشقی که بهش خیانت کرده !!! عشقی که همه چیزشو واسش گذاشته ، اما اون در کمال وقاحت بهش خیانت کرده ...............
وقتی دبیرستانی بودم ، عشق برام یه مفهوم خیلی خاص داشت ! یه چیزه خیلی خارق العاده ! یه چیزی که همیــــــــــــــــشه باهات میمونه ! چیزی که قلبتُ به تــپــــش میندازه ، بهت امیـــد میده ... یا حتی به خاطرش گریه میکنی!!
اما
حالا ! بعد ۷...۸ سال ، کاملا اون مفاهیم برام از بین رفته
به نظرم عشقم یه عادتِ ، مثل همه عادتهای دیگه ! میشه ترکش کرد ، مثل همه عادتهای دیگه ! میشه فراموشش کرد ، مثل همه ی چیزهایی که فراموش میکنیم
تو این دنیای هر کی به هر کی ، همه فقط میخوان یه چیزی ازت بگیرن ! همه چیز خودخواهیه !
همه ی احساساتمون ، همه ی کارامون ، همه چیز فقط به خاطره اینه که احساس بهتری داشته باشیم ! همین
حتی فداکاری کردنامون ، فقط واسه اینه که به خودمون بگیم : تو آدم خوبی هستی! همه چیز بر میگرده به خودمون ، فقط و فقط خودمون!
تو این دنیا هیشکی واسه هیشکی نمیمیره !!
واقعاً ! قلباً ! عمیقاً فکر میکنم که عشق ، اونجوری که میگن اصلاً وجود نداره !!!
عادتمونه، از عشقامون افسانه میسازیم !!